مجله اتاقک




   مجله اتاقک


   مجله الکترونیکی اتاقک
موضوعات مطالب
نويسندگان سایت
آمار و امكانات
»تعداد بازديدها: 17


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




g.o.o.g.l.e..p.a.r.a.z.i.t

آگاهی ها

power By: otaghack-site.tk

درباره ما

ایمیل مجله : otaghack@gmail.com otaghack@yahoo.com
لينك

کارفرمانیوز
شعرهاي شاپور احمدي
**انجمن مجله اتاقک**
مجتبی علیمی- تـــرانه
چرند و پرند
کافه ترانه
زنانه نويسي
کتاب کتیبه
ارسال ایمیل به مجله
علی قزل سوفلو
عضویت انجمن
شعرخانه
دانلود موزیک
فرح منصوری - ترانه سُرا
احمد شاملو
زندگینامه ها
ثبت دامنه
صفحات دیگر مجله

تبادل لینک هوشمند
سایتهای دارای موضوع مرتبط با مجله برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مجله الکترونیکی اتاقک و آدرس otaghack-site.tk لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





آرشيو مطالب
لینکها
» اومانیسم در تفکر ابراهیم گلستان

 

 

 

اومانیسم در تفکر ابراهیم گلستان


اخلاق برادر بزرگ‌‌تری


1. مگر قرار است خرگرا یا مورچه‌گرا باشم؟


به وقت نوشتن درباره‌ی ابراهیم گلستان نوشته معمولن گرایش دارد به رانده شدن به سمت مولف بیش‌تر تا تألیف، دلیل‌هایی هم دارد این اتفاق که شاید درست یا نادرست باشند، اما زیاد پیش می‌آید مفید باشند. من متخصص شناخت دوران عرق و هروئین روشنفکری ایران نیستم، اما ظاهرن در آن وقت تنها کسی که به مدت غیر قابل انکار و اغماضی اخبارش از آثارش مهم‌تر بوده گلستان است. او رضا سیدحسینی نبود که زندگی بی‌حاشیه و مسالمت‌جویی در سلوکش به رغم عظمت حجم و کیفیت نوشته‌ها و ترجمه‌هایش -که البته برای بی‌مطالعه‌های مطبوعات هیچ وقت مهم نبوده- باعث فراموش شدنش شود. او سعیدی سیرجانی نبود که حوزه‌های مورد علاقه‌اش برای بسیاری بی‌معنی باشد، درازی بایسته و شایسته نوشته‌هایش از حوصله‌ی خواننده‌های نیمچه سطرهای شعر سفید خارج باشد و “من” حاضر در متن‌هایش تنها تمهیدی شخصیت‌پردازانه در روایتش محسوب شود. او یکی از آن چند ده چهره‌ی به نسبت مستعدی نبود که زندگی شخصی‌شان برای خرده خاله‌زنک‌های روشنفکری و ژورنالیسم ایرانی، محلی برای بغض و حسد و غرض و مرض باقی بگذارد، که آن‌ها و این‌ها به قدری به هم شبیه بودند و به حدی غوطه‌ور و گرفتار بودند در چنبره‌ی عادت‌ها و اعتیادها و ترس‌های رایج در محیط‌شان و در اضطراب ناشی از این ترس‌ها و عادت‌هاشان و در وسواس‌هایی که شکل پیشرفته‌ی این اضطراب و سردرگمی بود و در افسردگی‌ای که چون ناشی از بی عرضه‌گی (1) صاحب آن افسردگی بود، بیش از ترحم و رقت بر انگیز بودن، برازنده‌ی چندش و نفرت بود، که هیچ کدامشان سلبریتی فرهنگ ایران نمی‌شدند یا در این مقام ناخواسته برای گلستان و بسیار مطلوب برای دیگران باقی نمی‌ماندند.

سلبریتی فرد غریبی است. اصطلاح سلبریتی به فارسی تقریبن ترجمه‌ای ندارد و هم اکنون عمومن درباره‌ی بازیگرها و خواننده‌ها به کار برده می‌شود، اما در دوره‌ی دوم فعالیت فرهنگی گلستان تعریف گسترده‌ای داشت (2) که از روزنامه‌نگار جیغی مثل “فالاچی” و متفلسف جیغی مثل “سارتر” تا “همینگوی” و “سلینجر” و گاندی‌ها و “جمیله بوپاشا” و چه و چه‌ها در آن می گنجیدند و مثل امروز نبود که تقریبن محدود باشد به آدم‌های خوش قیافه‌ی موفق پولدار و به بن لادن. از میان آن همه بت‌های دهه‌ی شصت میلادی هم‌اکنون آن‌ها که واقعن باقی مانده‌اند اینستیتوشن‌های فرهنگ غرب شمرده می‌شوند مثل “باب دیلن”. واژه‌ی اینستیتوشن در زبان فارسی باز ترجمه ندارد و این بی‌دلیل نیست: این که یک فرد بتواند به تنهایی یک نهاد فرهنگی محسوب شود در جامعه‌ی بی‌فرد، در جامعه‌ی فرد ستیز، در جامعه‌ی فرد گریز، در جامعه‌ی فردزدای ایرانی نه تنها در واقعیت وجود ندارد، بلکه هنوز زبان فارسی محملی برای بیان آن نیافته است (3) و اتفاقی نیست که گلستان که اصولن از هر نوع مشرب، مکتب، فرقه، دار و دسته، نحله، حلقه، دسته و طبقه‌بندی‌ای در هرجا و به هر شکل و در هر زمان ابراز انزجار می‌کند و تبری می جوید، تنها یک بار قبول کرد که اومانیست نامیده شود و آن هم با لحن اومانیستی گلستانی خودش که در پاسخ به “پس شما انسان‌گرا هستید؟”، گفت: “مگر قرار است خرگرا یا مورچه گرا باشم؟”

درباره‌‌ی فقر اومانیسم در فرهنگ ایرانی تقریبن چیزی نخوانده‌ام و نشنیده‌ام مگر از برخی از دوستان خودخواه (اگوئیست) که برای هر نوع ایسمی نقطه ضعف هستند. در اسلام نفس‌اماره و لوامه و مطمئنه داریم، اما در ایران فقط نفس یا فرد یا ایندیویجوالیتی به همان معنی نفس مذموم اماره به کار برده می‌شود. یعنی حتا وقتی جایی وجود دارد که به انسان احترام گذاشته شود، فرهنگ ایرانی تکه‌ی بی‌فرد، تکه‌ی بی‌انسان، تکه‌ی بی‌شخصیت فرهنگ اسلامی را انتخاب می‌کند و میان این همه نظریه‌های ادبی-فلسفی جدید، مرگ مؤلف را.

گلستان مؤلفی انسانی است و خودش هم می‌گوید که جز در ستایش نفس سربلند انسانی ننوشته است. از بین چند هزار صفحه‌ای که درباره‌ی باب دیلن اومانیست خوانده‌ام، بهترین تکه‌ها – حتا در نقدهای پساساختارگرایانه و پست‌‌مدرنیستی- آنجاست که فرد دیلن محور بررسی آثارش می‌شود و پیشنهاد می‌دهم که خوانش آثار گلستان هم از اینجا شروع شود تا بتوان از قصه‌هایی مانند “مردی که افتاد” یا “بعد از صعود” فهم درست و دقیقی پیدا کرد.

2. حسن خودش نبود، گناه زمانه‌اش بود


گلستان درباره‌ی “هدایت” می‌گوید که تک بودن او حسن خودش نبود، گناه زمانه‌اش بود و این جمله به تنهایی دلیل موفقیت گلستان در قصه‌نویسی و حتا در فیلمسازی‌اش است. وقتی فردی به ما چای تعارف می‌کند، می‌گوییم چای می‌خواهیم، نمی‌گوییم یک استکان یا لیوان می‌خواهیم که داخلش چای و آبجوش باشد و زیرش نعلبکی یا پیش‌‌دستی و کنارش قند یا گز یا پولکی. فلسفه‌ی غرب و روشنفکری و روشنگری هم اسباب و علل و دلالت‌ها و محیط و پیش‌زمینه می‌خواهد و به ازای اعطای مقام روشنفکری به فرد از او توقعاتی دارد (4). “هدایت” هم مثل تقریبن همه‌، این‌ها را نداشت، اما در عوض صداقت، شعور، مطالعه، ذوق، همت، نترسی ادبی، حوصله و خیلی چیزهای دیگر داشت که نویسنده‌ی خوبی بشود. از فره‌ی ایزدی زاده شدن در یک خانواده‌ی اشرافی هم برخوردار بود که به او حق مادرزاد برتری را در ناخودآگاه دیگر روشنفکرها می‌داد. او مثل همه‌ی روشنفکرهای معمول ایرانی لوس بود، یعنی توقع داشت دنیا چیزهایی را به او بدهد بدون آنکه چیزی را از او بگیرد. هدایت مرتب نق می‌زد و بسیار پرتوقع بود- نامه‌هایش به شهید نورایی را بخوانید. هدایت کاملن برادر کوچک‌تر بود و این مثال‌های زیادی دارد که در ایران برادرهای بزرگ سنت‌گرا و برادرهای بچه ننه کوچک با همه‌ی ترس‌هاشان و کتک خورده بودن تقدیری‌شان روشنفکر می‌شوند و به چیزهایی نق می‌زنند که با بی‌عملی‌شان و با تئوریزه کردن بی‌عملی‌شان در حین نقد عمل‌گرایی دیگران، واقعن حافظ آن‌ها هستند. هدایت با مرگ بزرگش دیگر به آرمان روشنفکری تبدیل شد و انتخاب یک آرمان شهید شده موجود از ساخت آرمان، از تعریف یک حد جدید از آرمان هم همت بیشتری می‌خواهد، هم جرات بیش‌تری می‌خواهد. گلستان این دو را داشت، طبق تربیتش از فرهنگ ایرانی شناخت عمیقی داشت (به واسطه‌ی پدرش) و فرهنگ اروپا و آمریکا را در ابتدا به صورت کپسول‌های فرهنگی فیلم‌های سینمایی شناخت، در یک دوره‌ی چند ساله “عجیب کتاب خواند”. او از یک خانواده‌ی روحانی برآمده بود، اما به حزب توده پیوست و در تنها دوره‌ی آزادی کامل، مرتب خواند و نوشت و با نتایج تفکرهای فلسفی-روشنفکری ایران از نزدیک آشنا شد. گلستان به هدایت احتیاج نداشت تا با ادبیات معاصر دنیا آشنا شود و روحیه‌ای به کل متفاوت با هدایت و با دیگر روشنفکرهای ایران داشت و البته قهرمان “از روزگار رفته‌ حکایت” و “عشق سال‌های سبز” خود اوست. اخلاق برادر بزرگ‌تری گلستان در کشوری که برادرکوچک‌ترها بلد نیستند و جرأت ندارند تولید کنند و عمل کنند و حتا درست حرف بزنند و برادر بزرگت‌رها حرف و مغز برای گفتن ندارند و ارزشی برای هنر قائل نیستند، چون با دید و سواد و ذوق و خیلی چیزهای دیگر همراه بود، از او یک اینستیتوشن یا نهاد فرهنگی ساخت که تنها روشنفکر ایرانی است که از آتوریته یا سلطه‌ی این طور به تحسین سخن می‌گوید: فرق انسان و حیوان در سلطه است.



---------------


(1) این بی عرضه‌گی ناتوانی در فهم یا نامتعهد بودن در تعهد به فهم این تکه از یکی از نوشته‌ها گلستان است که “آدم باید جرات کند آن‌چه می‌تواند را عوض کند و در مقابل آن‌چه نمی‌تواند عوض کند صبر داشته باشد و عقلش را کار بیندازد که فرق این دو تا را بفهمد” (نقل به مضمون). من این متن را بعدها در “سلاخ خانه‌‌ی شماره پنج” خواندم و بعدتر هوشیار انصاری‌فر گفت در یک نوشته شریعتی و در صحیفه سجادیه و در تورات همین مضمون را خوانده است.
(2) اگر دوره‌‌ی اول را از روزنامه‌نگاری‌اش شروع کنیم تا “آذر، ماه آخر پاییز” دوره‌ی دوم می‌شود فیلم‌های مستند و قصه‌ها و انتشاراتی زدن تا خشت و آیینه و مرگ فروغ و دوره‌ی سوم از “اسرار گنج دره‌ی جنی” است تا کنون.
(3) مثلن در صفحه‌ی 833 دوره‌ی دوجلدی فرهنگ هزاره‌ی، چاپ 1381در برابر این مثال که یک کاربرد خاص – و دقیقن مطلوب این متن- واژه‌ی اینستیتوشن است به غلط آمده:
آنقدر در این شرکت کار کرده است که حالا جزئی از آن شده است.
He’s been with the firm so long that he’s now an institution
من به شوخی یک وقت‌هایی واژه‌ی استوانه (که مدتی در فرهنگ سیاسی در جمله‌هایی مانند “او استوانه‌ی سیاست معتدل ایران است” کاربرد داشت) را برابر اینستیتوشن می‌گذاشتم.
(4) مثلن مجله‌‌ی شهروند امروز در یک شماره از روشنفکرهای ما پرسید: “آیا پسر ناباکوف باید نوشته‌های پدرش را طبق وصیت نابود کند یا نه”. از حدود سی نفری که جواب دادند، به جز دو سه‌تاشان باقی گفتند تصمیم را باید خود پسر ناباکوف بگیرد و بیشترشان گفتند اصلن نباید این سوال مطرح شود. اگر علی آقا یا ابوالفضل که بقال‌های سر کوچه‌ی ما هستند بگویند سوال نکن یا سوال را جواب ندهند، اشکالی ندارد اما روشنفکر بابت سوال کردن و سوال جواب دادن روشنفکر است، بابت گفت و گو یک نفر شأنیت روشنفکر نامیده شدن را دارد و در آنجا نود درصد روشنفکرها اعلام عدم روشنفکری کردند و خواننده‌ها هم که اعتراض نکردند، ثابت کردند یا نمی‌فهمند روشنفکر که است، یا همت یا حوصله یا جرات اعتراض به روشنفکر نبودن روشنفکرهاشان را ندارند.

 

ادیب وحدانی

 

منبع:نشریه لیلا صادقی


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:



نويسنده : ADMIN | تاريخ : برچسب:ابراهیم گلستان, | نوع مطلب : <-CategoryName-> |

» عناوين آخرين مطالب